loading...
ای ام لاو
Em Love

Admin بازدید : 139 جمعه 01 شهریور 1392 نظرات (0)
رمان داستانی و عاشقانه رمان لحظه های دلواپسی،قسمت ده


دیگه کم کم داره به آخراش نزدیک میشه...

قسمت جدید رمان لحظه های دلواپسی را در ادامه مطلب بخوانید...

Admin بازدید : 162 جمعه 01 شهریور 1392 نظرات (0)
رمان داستانی و عاشقانه رمان لحظه های دلواپسی،قسمت سوم و چهارم و پنجم و ششم وهفتم
 
 

قسمت جدید رمان لحظه های دلواپسی را در ادامه مطلب بخوانید...

Admin بازدید : 143 جمعه 01 شهریور 1392 نظرات (0)

رمان داستانی و عاشقانه رمان لحظه های دلواپسی،قسمت اول

رمانی عاشقانه و زیبا هست

 

خلاصه داستان رمان:

پارسا پسرعمو والبته پسرخاله ی پروا بعد ازسالها ازخارج به ایران باز می گرده.اوباوجود جوان بودن،یک جراح زبردست وموفقه.پروا دررشته ی پرستاری به تازگی فارغ التحصیل شده ومشغول به کاردربیمارستانه و ازقضا درهمون دیدار اول دلخوری کوچیکی بین این دونفرپیش میاد وهمین باعث میشه پروا حسابی حرص بخوره وبخواد تلافی کنه....

 
Admin بازدید : 132 جمعه 01 شهریور 1392 نظرات (0)

یک رمان عاشقانه ایرانی دیگه با فرمت pdf

رمان بازگشت خوشبختی

 

 خلاصه داستان :
ترنم دختریه که به دلیل اصرار پدر و مادرش به خارج از کشور میره و اونجا موندگار میشه . بعدا مجبوری به ایران برمیگرده و به طوره اتفاقی وارد خانوادش میشه و مشغول کار برای پسر خاله ای  که دل خوشی هم از هم ندارن میشه..
 
 
 
دانلود رمان در ادامه مطلب...
Admin بازدید : 91 جمعه 01 شهریور 1392 نظرات (0)

این هم قسمت هشتم  رمان و معرفی یه لینک منبع واسه خوندن قسمت آخرش...

دوستان میتوانند تمام قسمت های رمان را در اینجا ببینند.

با لبخند از منزل خارج شدم .بسم اللهی گفتم و راهی شدم .بمنزل متین كع رسیدم، تو پله ها مهندس را دیدم كه پایین می آمد ، كت وشلوار كرم ، پیراهن قهوه ای وكراوات شیری قهوه ای، كیفش را به آن دستش داد

· سلام مهندس صبح بخیر

· سلام خانم رادمنش ، صبح شما هم بخیر

و تغییر مسیر داد و با من بالا آمد 

· مادرم صبحونه خوردن ولی داروهاشون رو شما بدین

· حالا شدین فرزند صالح .البته اگه ایشون رو بوسیده باشین كه دیگه جاتون تو بهشته.

سری تكان داد ولبخند زد وگفت: پس حتما جام طبقه اول بهشته ، چون ایشون رو بوسیدم ، هم با هم صبحونه خوردیم 

· خیلی عالیه خوشحالم كردین .دیشب خوش گذشت؟

· جدا جاتون خالی بود .اونجا یادتون بودم 

نگاهی با خجالت به او انداختم و تشكر كردم .در زذیم ووارد اتاق مادر شدیم

· سلام مادر جون .صبحتون بخیر

با لبخند و نگاه عمیقی....

 

 

بقیه رمان در ادامه مطلب....

 

 

Admin بازدید : 75 جمعه 01 شهریور 1392 نظرات (0)

دوستان میتوانند تمام قسمت های رمان را در اینجا ببینند

· شاید خدا منو وسیله كرده تا خودش رو بشما یادآوری كنه 

· من كه حالم خوبه خانم، شما به مادر برسین 

· اتفاقا بنظر من مادر حالشون خوبه 

· یعنی بنده حالم خرابه؟ 

· شما اون چیزی نیستین كه نشون می دین . دارین تظاهر می كنین، یا شاید هم یه نوع لجبازی با خود یا فرار از واقعیتهاست 

· باز روانشناسی؟همون زیر دیپلم استخدام میركدم بهتر بود 

لبخند زدیم

·حالا چی شد كه اینطور فكر می كنین؟ 

·بیشتر از هرچیز ، از رنگ آمیزی اتاقتون فهمیدم . همینطور از قاب عكس خودتون، مادرتون و پدرتون كه سه نفری كنار هم ایستادین .از چهره تون می شه فهمید آدم خوش قلب و مهربونی هستین. 

·پس به اتاق منم رفتین؟ 

·داخل نرفتم ، فقط دو قدم وارد شدم 

·خوبه

لبخند زد و...

 

 

بقیه رمان در ادامه مطلب...

 

Admin بازدید : 73 جمعه 01 شهریور 1392 نظرات (0)

رمان الهه ناز قسمت ششم

دوستان میتوانند تمام قسمت های رمان را در اینجا ببینند

· وای خانم ،آقا اومدن. صدای بوقشون میاد برعكس امروز چه زود اومدن ساعت یك ونیمه 

· نگران نباشین تا برسن داخل ساعت شده دو، وما غذامون رو خوردیم و رفتیم

ثریا از ترسش در رفت .راستش خودم هم نگران بودم كه این هیولای بی شاخ و دم زیبا چه عكس العملی نشان می دهد ، ولی باید مبارزه میكردم و سكوت حاكم بر عمارت را می شكستم . خانم متین از سر میز بلند شد و قصد رفتن كرد .من هم بلند شدم و همراهش از سالن بیرون آمدم كه به مهندس برخوردیم. با حالت تعجب به مادرش چشم دوخته بود .

· سلام مهندس متین 

· سلام خانم، سلام مامان

خانم متین سرش را خم كرد

· سلام آقا خسته نباشین

این محبوبه بود كه برای جمع كردن ظرفها با سینی وارد سالن غذاخوری می شد .

· سلام محبوبه.مثل اینكه امروز اینجا خبرهاییه. جشن گرفتین؟ 

· بله یه كوچیك دوستانه ! جای شما خیلی خالی بود . 

سكوت كرد و لبخند ظریفی زد .خوشحال شدم با خانم متین از پله ها بالا رفتیم . خانم متین را به اتاقش بردم و.......

 

بقیه رمان در ادامه مطلب....

Admin بازدید : 124 جمعه 01 شهریور 1392 نظرات (0)

رمان الهه ناز قسمت چهارم

ادامه رمان الهه ناز.....

 

 

از اتاق بیرون آمدم و در را بستم دلم بحالش سوخت زنی به این مهربانی، زیبایی، ثروتمندی ، چه دردی به جانش افتاده ، چرا سكوت میكند؟ بالاخره می فهمم .نگاهی به دور و برم كردم همه چیز زیبا بود جز روحیه افسرده صاحبان آنها. از پله ای طرف چپ پایین آمدم . پایین آمدن از آن پله ها ، بی اختیار آدم را مغرور میكرد . 

 

خودم را به ریشخند گرفتم وگفتم: یادت باشه گیتی خانم تو فقط...........

 

 

بقیه رمان در ادامه مطلب....

Admin بازدید : 84 جمعه 01 شهریور 1392 نظرات (0)

رمان الهه ناز قسمت پنجم

 

ادامه رمان الهه ناز.....

 

· با یه پرسش در ضمن ایشون دیگران نیستن مادر شما هستن پاره تنتون هستن 

متین دستهایش را لای موهایش كرد و نفسی بیرون داد مادر نگاهی مملو از تحسین به من كرد انگار حرف دو سال را كه در دلش انباشته شده بود من به زبان آورده بودم . 

· گویا بجای اینكه شما به من جواب بدین ، باید من بشما جواب پس بدم این وظیفه شماست! 

· اومدیم و من تو راه تصادف كردم و هرگز به این خونه نرسیدم . نباید صبحانه و داروهای مادرتون رو بدین؟ از شخصیت شما بعیده مهندس متین ، باورم نمیشه 

· خانم من دیرم شده ، ممكنه اجازه بفرمایین 

· راجع به این موضوع بعدا میخوام با شما صحبت كنم یعنی حتما لازم می دونم 

· پس تا بعد . و رفت و در را بست 

 

خاك بر سرت كنن با این مادر داریت . حاضر بودم بمیرم و.....

 

 

بقیه رمان در ادامه مطلب....

Admin بازدید : 129 جمعه 01 شهریور 1392 نظرات (0)

ادامه رمان الهه ناز.....

قسمت سوم:

 

 باشه از اینكه بفكر ما هستین سپاسگزاریم درباره ش فكر نمیكنم

گوشی را كه گذاشتم گیسو گفت: چی شد گیتی؟

· همون پرستاری از مریض میگه پرستار فرار كرده 

· نه بابا ، چه هیجان انگیز!

· آره، هیجان انگیز اینه كه لیوان شیر رو زده تو سر پرستار ، اما چون عمرش به دنیا بوده خورده به دیوار 

· عجب دیوونه ای!

 

 

بقیه رمان الهه ناز در ادامه مطلب....

 

 

Admin بازدید : 73 جمعه 01 شهریور 1392 نظرات (0)

 

  ادامه رمان الهه ناز:

 

قسمت دوم:

 مزاحمت نباشه
· این حرفها چیه بفرمایید منزل خودتونه خانمم هم اومد
زنی با چادر سفید از خانه بیرون آمد چه چهره ملیحی داشت! صورتی سفید و چشمانی درشت ومشكی همه اجزای صورتش متناسب بود نمی شد گفت خیلی زیباست ولی با نمك و جذاب بود
· سلام خانم
· سلام دخترهای خوبم ! خیلی خوش اومدین بفرمایین داخل
· والـله ما نمی خواستیم مزاحمتون بشیم ، همسرتون اصرار كردن .........

 

 

بقیه رمان در ادامه مطلب..............

Admin بازدید : 82 جمعه 01 شهریور 1392 نظرات (0)

رمان الهه ناز(به سفارش جواد آقا)

 

جلد اول

قسمت اول : : :  

 

روزها بی توجه بما می گذرند . زمان بخاطر آدمها توقف نمی كند . چه بی رحم اند ثانیه ها! چه قسی القلب اند دقایق ! چه روز شومی بود آن روز كه برادرم علی ، خودش را بخاطر عشقش دار زد . آخر چرا؟ فائزه آنقدر برایش ارزش داشت كه چهار نفر به پایش بسوزند ؟ او كه رفت مادر هم به او پیوست . پدر دیوانه شد و گیسوهم آواره شدیم .خدایا این چه مصیبتی بود كه بر سرمان آمد ؟ مگر چه گناهی مرتكب شده بودیم؟ دخترك بی عاطفه با شوهرش خوش است و ما راهی دیاری ناشناخته . معلوم نیست چه سرنوشتی در انتظار ماست . دو دختر زیبا ، تنها ، غریب و شبیه هم.

 

با اتوبوس راهی تهران هستیم . به ........

 

 

 

بقیه رمان در ادامه مطلب.......

Admin بازدید : 183 جمعه 01 شهریور 1392 نظرات (0)

رمان جدید چشم هایی به رنگ عسل قسمت دوم...

 

پلکهایم را با صدای بلند شایان که با سرخوشی، ترانه ای را زمزمه میکرد گشودم .با نگاهی به ساعت، با عجله پائین پریدم .با همان سرعت دست و صورتم را شستم و به آشپزخانه رفتم 
- سلام صبح بخیر!
- سلام دختر قشنگم، صبح تو هم بخیر .....................

 

 

دوستان قسمت دوم در ادامه مطلب....

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    ابزار ساخت بنر فلش

    دوستان با این ابزار شما میتونید بنر های فلشی که دارید رو به راحتی توی وبتون به نمایش بزارید!فقط کافیه بنر تون رو یه جایی آپلود کنید و آدرس اون رو در قسمت مربوطه وارد کنید! 

    تمام حقوق این ابزار متعلق به emlove.rzb.ir میباشد!

     

     



    آمار سایت
  • کل مطالب : 89
  • کل نظرات : 14
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 651
  • آی پی امروز : 13
  • آی پی دیروز : 68
  • بازدید امروز : 69
  • باردید دیروز : 167
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 1,003
  • بازدید ماه : 2,038
  • بازدید سال : 12,495
  • بازدید کلی : 153,771