این هم قسمت هشتم رمان و معرفی یه لینک منبع واسه خوندن قسمت آخرش...
دوستان میتوانند تمام قسمت های رمان را در اینجا ببینند.
با لبخند از منزل خارج شدم .بسم اللهی گفتم و راهی شدم .بمنزل متین كع رسیدم، تو پله ها مهندس را دیدم كه پایین می آمد ، كت وشلوار كرم ، پیراهن قهوه ای وكراوات شیری قهوه ای، كیفش را به آن دستش داد
· سلام مهندس صبح بخیر
· سلام خانم رادمنش ، صبح شما هم بخیر
و تغییر مسیر داد و با من بالا آمد
· مادرم صبحونه خوردن ولی داروهاشون رو شما بدین
· حالا شدین فرزند صالح .البته اگه ایشون رو بوسیده باشین كه دیگه جاتون تو بهشته.
سری تكان داد ولبخند زد وگفت: پس حتما جام طبقه اول بهشته ، چون ایشون رو بوسیدم ، هم با هم صبحونه خوردیم
· خیلی عالیه خوشحالم كردین .دیشب خوش گذشت؟
· جدا جاتون خالی بود .اونجا یادتون بودم
نگاهی با خجالت به او انداختم و تشكر كردم .در زذیم ووارد اتاق مادر شدیم
· سلام مادر جون .صبحتون بخیر
با لبخند و نگاه عمیقی....
بقیه رمان در ادامه مطلب....