داستان دوستی یک دختر با پسر....!!!
اولین بار یادم نمی آید او آمد به وبلاگ ِ من یا من بودم که پیشنهاد دوستی دادم ولی خوب یادم می آید که همیشه انگار لبخند میزند من هیچ وقت نگفته بودم که به کافه رفتن های پی در پی اش غبطه میخورم من هیچ وقت نگفته بودم که من چقدر بعضی وقتها فکر میکنم که به من شباهت دارد من هیچ وقت نگفته بودم که...